روابط عمومی پاییز 91 عسلویه
این وبلاگ توسط دانشجویان ترم پاییز 91 جامع علمی کاربردی عسلویه ایجاد گردیده

 

 

 

خونه مادر بزرگه الان آپارتمانه

خونه مادر بزرگه استخر ولابی داره

خونه مادر بزرگه دیش وLNBداره

کنار خونه ی اون همیشه پارتی برپاست

پارتیهای محله پر شور و شوق و غوغاست

مادر بزرگه الان مازارانی سواره

رنگ موهاشم هر روز جورواجوره وباحاله

مادر بزرگ الان شلوار جین میپوشه 

کفش کالج وکیفش همیشه روبه روشه

مادر بزرگه هر شبGEM TVرو میبینه

خرم سلطان وسنبل ولومبیا رو میبینه

خونه ی مادر بزرگه هنوز خیلی باحاله

خونه ی مادر بزرگه حرفای خاصی داره



           
پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, :: 15:44
خانم رزمجویی

شادیهاتون یلدائی پیشا پیش  مبارک باد این شب اهورائی

شب یلدا آمده ننه سرما امده

شبی که قصه میگه مادر بزرگ 

از شنگول و گرگ نا غولا

بلندترین شب تو تموم دنیا باز امده شبه قشنگه یلدا

شبی که ما بچه ها شاده شادیم 

 غم نداریم از غصه ها آزادیم

یاد بچگی هامون بخیر



           
دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, :: 15:33
خانم رزمجویی

این جزوه مروبط به کلاس پردازش وجمع آوری اطلاعات استاد فتحی است امید وارم دوستان بتوانند بهر برداری نمایند.

جهت دانلود کلیک کنید



           
پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:, :: 18:15
حبیب الله رحمانی اشتهاردی

سلام ..به عرض برسونم امتحان میان ترم درس افکار عمومی

همین هفته پنج شنبه برگزار میشه 9/21

نمیدونم اصلا به وبلاگ سر میزنید یا نه ؟؟؟!!!گریه

زبان هم اونایی که امتحان ندادن که یکیش هم خودمم همین هفته 

میشه امتحان داد .

موفق باشیمممممممممم.



           
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, :: 9:56
خانم رزمجویی

                                                            صفایی ندارد ارسطو شدن

خوشا انکه پر کشیدن و پرستو شدن

تو که پر نداری پرستو شوی

بنشین درس بخون تا ارسطو شوی

روز دانشجو بر ارسطو های اینده ایران مبارک

 



           
شنبه 16 آذر 1392برچسب:, :: 22:3
خانم رزمجویی

 

 

 

سلام و خسته نباشید به همه اونایی که برا وبلاگ مطلب میزارن 

و استاد عزیز بهروز رضیئی فر و بقیه اساتید گرامی 

اگه مطالب  من جالب نیست در هر صورت ببخشید برا اولین بار هست 

تو وبلاگ مطلب میزارم .امیدوارم این وبلاگ یه پلی باشه بین بچه ها ی کلاس

لباتون خندون ..  بای



           
پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 23:20
خانم رزمجویی

 

 

اگه دلت گرفت ... سکوت کن !

این روزا کسی معنای دلتنگی رو نمیدونه ...!

 



           
پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 22:33
خانم رزمجویی

 

 

 

می توان در قاب خیس پنجره

چک چک آواز باران راشنید 

می توان دلتنگی یک ابر را

در بلور قطره ها بر شیشه دید

می توان لبریز شد از قطره ها

مهربان  و بی ریا و ساده بود 

می توان با واژه های تازه تر 

مثل ابری شعر باران را سرود 

می توان در زیر باران گام زد

لحظه های تازه ای اغاز کرد 

پاک شد در چشمه های آسمان 

زیر باران تا خدا پرواز کرد 



           
پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 22:12
خانم رزمجویی

داستان کوتاه بچه ی مردم

نویسنده : جلال آل احمد

بچه ی مردم

خوب من چه می‌توانستم بكنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه كه مال خودش نبود. مال شوهر قبلی‌ام بود كه طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر كس دیگری جای من بود چه می كرد؟ خوب من هم می بایست زندگی می كردم. اگر این شوهرم هم طلاقم می داد چه می كردم؟ ناچار بودم بچه را یك جوری سر به نیست كنم. یك زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری به فكرش نمی رسید، نه جایی را بلد بودم، نه راه و چاره‌ ای می دانستم. نه اینكه جایی را بلد نبودم. می دانستم می شود بچه را شیرخوارگاه گذاشت یا به خراب شده دیگری سپرد. ولی از كجا معلوم كه بچه مرا قبول می كردند؟ از كجا می‌توانستم حتم داشته باشم كه معطلم نكنند و آبرویم را نبرند و هزار اسم روی خودم و بچه‌ام نگذارند؟ از كجا؟ نمی‌خواستم به این صورت‌ها تمام شود. همان روز عصر هم وقتی كار را تمام كردم و به خانه برگشتم و آنچه را كه كرده بودم برای مادرم و دیگر همسایه‌ها تعریف كردم؛ نمیدانم كدام یكی‌شان گفتند «خوب، زن، میخواستی بچه ‌ات را ببری شیرخوارگاه بسپری. یا ببریش دارالایتام و…» نمیدانم دیگر كجاها را گفت. ولی همانوقت مادرم به او گفت كه «خیال میكنی راش می دادن؟ هه!» من با وجود اینكه خودم هم به فكر اینكار افتاده بودم،‌ اما آن زن همسایه ‌مان وقتی این را گفت، باز دلم هری ریخت تو و بخودم گفتم «خوب زن، تو هیچ رفتی كه رات ندن؟» و بعد به مادرم گفتم «كاشكی این كارو كرده بودم.» ولی من كه سررشته نداشتم. من كه اطمینان نداشتم راهم بدهند. آنوقت هم كه دیگر دیر شده بود. از حرف آن زن مثل اینكه یك دنیا غصه روی دلم ریخت. همه شیرین زبانی های بچه‌ ام یادم آمد. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. و جلوی همه در و همسایه‌ها زار زار گریه كردم. اما چقدر بد بود! خودم شنیدم یكیشان زیر لب گفت «گریه هم می‌كنه! خجالت نمی‌كشه…» باز هم مادرم به دادم رسید. خیلی دلداریم داد. خوب راست هم می گفت، من كه اول جوانیم است چرا برای یك بچه اینقدر غصه بخورم؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمی كند. حالا خیلی وقت دارم كه هی بنشینم و سه تا و چهار تا بزایم. درست است كه بچه اولم بود و نمی باید اینكار را می كردم؛ ولی خوب،‌ حالا كه كار از كار گذشته است. حالا كه دیگر فكر كردن ندارد. من خودم كه آزار نداشتم بلند شوم بروم و این كار را بكنم. شوهرم بود كه اصرار می‌كرد. راست هم می گفت نمیخواست پس افتاده یك نرخر دیگر را سر سفره‌اش ببیند. خود من هم وقتی كلاهم را قاضی می كردم به او حق میدادم. خود من آیا حاضر بودم بچه‌های شوهرم را مثل بچه‌های خودم دوست داشته باشم؟ و آن ها را سر بار زندگی خودم ندانم؟ آنها را سر سفره شوهرم زیادی ندانم؟ خوب او هم همینطور. او هم حق داشت كه نتواند بچه مرا، بچه مرا كه نه، بچه یك نره خر دیگر را ـ بقول خودش ـ سر سفره‌ اش ببیند. در همان دو روزی كه به خانه‌اش رفته بودم همه‌اش صحبت از بچه بود. شب آخر خیلی صحبت كردیم. یعنی نه اینكه خیلی حرف زده باشیم. او باز هم راجع به بچه گفت و من گوش دادم. آخر سر گفتم «خوب، میگی چه كنم؟» شوهرم چیزی نگفت. قدری فكر كرد و بعد گفت «من نمیدونم چه بكنی. هر جور خودت میدونی بكن. من نمی خام پس افتاده یه نره‌ خر دیگه رو سرسفره خودم ببینم.» راه و چاره‌ای هم جلوی پایم نگذاشت. آن شب پهلوی من هم نیامد. مثلاً با من قهر كرده بود. شب سوم زندگی ما با هم بود. ولی با من قهر كرده بود. خودم می دانستم كه می خواهد مرا غضب كند تا كار بچه را زودتر ی كسره كنم. صبح هم كه از در خانه بیرون می رفت گفت «ظهر كه میام دیگه نبایس بچه رو ببینم، ها!» و من تكلیف خودم را از همان وقت می دانستم. حالا هر چه فكر می كنم نمیتوانم بفهمم چطور دلم راضی شد! ولی دیگر دست من نبود. چادر نمازم را به سرم انداختم دست بچه را گرفتم و پشت سر شوهرم از خانه بیرون رفتم. بچه ‌ام نزدیك سه سالش بود. خودش قشنگ راه میرفت. بدیش این بود كه سه سال عمر صرفش كرده بودم. این خیلی بد بود. همه دردسرهاش تمام شده بود. همه شب بیدار ماندن هاش گذشته بود. و تازه اول راحتی‌اش بود. ولی من ناچار بودم كارم را بكنم. تا دم ایستگاه ماشین پا به پایش رفتم. كفشش را هم پایش كرده بودم. لباس خوب‌هایش را هم تنش كرده بودم. یك كت و شلوار آبی كوچولو همان اواخر، شوهر قبلی ‌ام برایش خریده بود. وقتی لباسش را تنش می كردم این فكر هم بهم هی زد كه «زن، دیگه چرا رخت نوهاشو تنش می كنی؟» ولی دلم راضی نشد. می‌ خواستمش چه بكنم؟ چشم شوهرم كور، اگر باز هم بچه ‌دار شدم برود و برایش لباس بخرد. لباسش را تنش كردم. سرش را شانه زدم. خیلی خوشگل شده بود. دستش را گرفته بودم و با دست دیگرم چادر نمازم را دور كمرم نگهداشته بودم و آهسته آهسته قدم برمی داشتم. دیگر لازم نبود هی فحشش بدهم كه تندتر بیاید. آخرین دفعه‌ای بود كه دستش را گرفته بودم و با خودم به كوچه می بردم. دو سه جا خواست برایش قاقا بخرم. گفتم «اول سوار ماشین بشیم بعد برات قاقا هم میخرم» یادم است آن روز هم مثل روزهای دیگر هی از من سوال می كرد. یك اسب پایش توی چاله جوی آب رفته بود و مردم دورش جمع شده بودند. خیلی اصرار كرد كه بلندش كنم تا ببیند چه خبر است. بلندش كردم. و اسب را كه دستش خراش برداشته بود و خون آمده بود دید. وقتی زمینش گذاشتم گفت «مادل ـ دسس اوخ سده بودس» گفتم «آره جونم حرف مادرشو نشنیده، اوخ شده» تا دم ایستگاه ماشین آهسته آهسته می رفتم. هنوز اول وقت بود. و ماشین‌ها شلوغ بود. و من شاید نیم ساعت توی ایستگاه ماندم تا ماشین گیرم آمد. بچه ‌ام هی ناراحتی می‌كرد. و من داشتم خسته می‌شدم. از بس سوال می كرد حوصله ‌ام را سر برده بود. دو سه بار گفت «پس مادل چطول سدس؟ ماسین كه نیومدس. پس بلیم قاقا بخلیم» و من باز هم برایش گفتم كه الان خواهد آمد. و گفتم وقتی ماشین سوار شدیم قاقا هم برایش خواهم خرید. بالاخره خط هفت را گرفتم و تا میدان شاه كه پیاده شدیم بچه‌ ام باز هم حرف می زد و هی می پرسید. یادم است یك بار پرسید «مادل تجا میلیم؟» من نمیدانم چرا یك مرتبه بی ‌آنكه بفهمم، گفتم «میریم پیش بابا» بچه‌ ام كمی به صورت من نگاه كرد. بعد پرسید «مادل، تدوم بابا؟» من دیگر حوصله نداشتم. گفتم «جونم چقدر حرف میزنی اگه حرف بزنی برات قاقا نمی‌خرم. ها!» حالا چقدر دلم می سوزد. اینجور چیزها بیشتر دل آدم را می سوزاند. چرا دل بچه ‌ام را در آن دم آخر اینطور شكستم؟ از خانه كه بیرون آمدیم با خود عهد كرده بودم كه تا آخر كار عصبانی نشوم. بچه‌ام را نزنم. فحشش ندهم. و باهاش خوش رفتاری كنم. ولی چقدر حالا دلم می سوزد! چرا اینطور ساكتش كردم؟ بچهكم دیگر ساكت شد. و با شاگرد شوفر كه برایش شكلك درمی‌آورد و حرف می‌زد، گرم اختلاط و خنده شده بود. اما من نه به او محل می‌ گذاشتم نه به بچه ‌ام كه هی رویش را به من می كرد. میدان شاه گفتم نگهداشت. و وقتی پیاده می ‌شدیم بچه ‌ام هنوز می‌خندید. میدان شلوغ بود و اتوبوس‌ها خیلی بودند. و من هنوز وحشت داشتم كه كارم را بكنم. مدتی قدم زدم. شاید نیم ساعت شد. اتوبوس ها كمتر شدند. آمدم كنار میدان. ده شاهی از جیبم درآوردم و به بچه ‌ام دادم. بچه‌ام هاج و واج مانده بود و مرا نگاه می كرد. هنوز پول گرفتن را بلد نشده بود. نمی دانستم چطورحالیش كنم. آنطرف میدان یك تخم كدویی داد میزد. با انگشتم نشانش دادم و گفتم «بگیر. برو قاقا بخر. ببینم بلدی خودت بری بخری» بچه‌ام نگاهی به پول كرد و بعد رو به من گفت «مادل تو هم بیا بلیم.» من گفتم «نه من اینجا وایسادم تورو می‌پام. برو ببینم خودت بلدی بخری.» بچه ‌ام باز هم به پول نگاه كرد. مثل اینكه دو دل بود. و نمیدانست چطور باید چیز خرید. تا بحال همچه كاری یادش نداده بودم. بربر نگاهم می كرد. عجب نگاهی بود! مثل اینكه فقط همان دقیقه دلم گرفت و حالم بد شد. حالم خیلی بد شد. نزدیك بود منصرف شوم. بعد كه بچه‌ ام رفت و من فرار كردم و تا حالا هم، حتی آن روز عصر كه جلوی در و همسایه‌ها از زور غصه گریه كردم، هیچ اینطور دلم نگرفت و حالم بد نشد. نزدیك بود طاقتم تمام شود. عجب نگاهی بود! بچه‌ام‌ سرگردان مانده بود و مثل اینكه هنوز میخواست چیزی از من بپرسد. نفهمیدم چطور خود را نگهداشتم. یك بار دیگر تخمه كدویی را نشانش دادم و گفتم «برو جونم. این پول را بهش بده،‌ بگو تخمه بده، همین. برو باریكلا» بچهكم تخم كدویی را نگاه كرد و بعد مثل وقتی كه می‌خواست بهانه بگیرد و گریه كند گفت «مادل، من تخمه نمی‌خام. تیسمیس میخام.» من داشتم بیچاره می شدم. اگر بچه ‌ام یك خرده دیگر معطل كرده بود، اگر یك خرده گریه كرده بود، حتماً منصرف شده بودم. ولی بچه ‌ام گریه نكرد. عصبانی شده بودم. حوصله‌ ام سررفته بود. سرش داد زدم «كیشمش هم داره. برو هر چی می خوای بخر. برو دیگه.» و از روی جوی كنار پیاده‌ رو بلندش كردم و روی اسفالت وسط خیابان گذاشتم. دستم را به پشتش گذاشتم و یواش به جلو هولش دادم و گفتم «ده برو دیگه دیر میشه.» خیابان خلوت بود. از وسط خیابان تا آن ته‌ ها اتوبوسی و درشگه ‌ای پیدا نبود كه بچه‌ ام را زیر بگیرد. بچه‌ام دو سه قدم كه رفت برگشت و گفت «مادل، تیسمیس هم داله؟» من گفتم «آره جونم. بگو ده شاهی كیشمیش بده.» و او رفت. بچه‌ام وسط خیابان رسیده بود كه یك مرتبه یك ماشین بوق زد و من از ترس لرزیدم. و بی اینكه بفهمم چه می‌كنم، خودم را وسط خیابان پرتاب كردم و بچه‌ام را بغل زدم و توی پیاده‌ رو دویدم و لای مردم قایم شدم. عرق از سر و رویم راه افتاده بود و نفس نفس می زدم بچهكم گفت «مادل، چطول سدس؟» گفتم «هیچی جونم. ازوسط خیابون تند رد میشن. تو یواش میرفتی نزدیك بود بری زیر هوتول.» این را كه می گفتم نزدیك بود گریه ‌ام بیفتد. بچه‌ام همانطور كه توی بغلم بود گفت «خوب مادل منو بزال زیمین» ایندفه تند میلم.» شاید اگر بچهكم این حرف را نمی زد من یادم رفته بود كه برای چه كار آمده‌ام. ولی این حرفش مرا از نو به صرافت انداخت. هنوز اشك چشم هایم را پاك نكرده بودم كه دوباره به یاد كاری كه آمده بودم بكنم،‌ افتادم. بیاد شوهرم كه مرا غضب خواهد كرد،‌ افتادم. بچهكم را ماچ كردم. آخرین ماچی بود كه از صورتش برمی داشتم. ماچش كردم و دوباره گذاشتمش زمین و باز هم در گوشش گفتم «تند برو جونم، ماشین میادش.» باز خیابان خلوت بود و این بار بچه ‌ام تندتر رفت. قدم‌های كوچكش را به عجله برمی داشت و من دو سه بار ترسیدم كه مبادا پاهایش توی هم بپیچد و زمین بخورد. آنطرف خیابان كه رسید برگشت و نگاهی به من انداخت. من دامن‌های چادرم را زیر بغلم جمع كرده بودم و داشتم راه می‌افتادم. همچه كه بچه ‌ام چرخید و به طرف من نگاه كرد، من سر جایم خشكم زد. درست است كه نمی‌خواستم بفهمد من دارم در میروم ولی برای این نبود كه سر جایم خشكم زد. مثل یك دزد كه سربزنگاه مچش را گرفته باشند شده بودم. خشكم زده بود و دست هایم همانطور زیر بغل هایم ماند. درست مثل آن دفعه كه سر جیب شوهرم بودم ـ همان شوهر سابقم ـ و كند و كو می كردم و شوهرم از در رسید. درست همانطور خشكم زده بود. دوباره از عرق خیس شدم. سرم را پایین‌ انداختم و وقتی به هزار زحمت سرم را بلند كردم،‌ بچه ‌ام دوباره راه افتاده بود و چیزی نمانده بود كه به تخمه كدویی برسد. كار من تمام شده بود. بچه‌ام سالم به آنطرف خیابان رسیده بود. از همانوقت بود كه انگار اصلاً بچه نداشته ‌ام. آخرین باری كه بچه ‌ام را نگاه كردم، درست مثل این بود كه بچه مردم را نگاه می كردم. درست مثل یك بچه تازه پا و شیرین مردم به او نگاه می كردم. درست همانطور كه از نگاه كردن به بچه مردم می شود حظ كرد، ازدیدن او حظ كردم. و به عجله لای جمعیت پیاده‌ رو پیچیدم. ولی یك دفعه به وحشت افتادم. نزدیك بود قدمم خشك بشود و سرجایم میخكوب بشوم. وحشتم گرفته بود كه مبادا كسی زاغ سیاه مرا چوب زده باشد. ازین خیال موهای تنم راست ایستاد و من تندتر كردم. دو تا كوچه پایین‌تر، خیال داشتم توی پس كوچه‌ها بیندازم و فرار كنم. به زحمت خودم را به دم كوچه رسانده بودم كه یك هو، یك تاكسی پشت سرم توی خیابان ترمز كرد. مثال اینكه الان مچ مرا خواهند گرفت. تا استخوان هایم لرزید. خیال می كردم پاسبان سر چهارراه كه مرا می ‌پاییده توی تاكسی پریده و حالا پشت سرم پیاده شده و الان است كه مچ دستم را بگیرد. نمیدانم چطور برگشتم و عقب سرم را نگاه كردم. و وا رفتم. مسافرهای تاكسی پولشان را هم داده بودند و داشتند می رفتند. من نفس راحتی كشیدم و فكر دیگری به سرم زد. بی‌ اینكه بفهمم و یا چشمم جایی را ببیند پریدم توی تاكسی و در را با سر و صدا بستم. شوفر قرقر كرد و راه افتاد. و چادر من لای درتاكسی مانده بود. وقتی تاكسی دور شد و من اطمینان پیدا كردم،‌ در را آهسته باز كردم. چادرم را ازلای آن بیرون كشیدم و از نو در را بستم. به پشتی صندلی تكیه دادم و نفس راحتی كشیدم. و شب بالاخره نتوانستم پول تاکسی را از شوهرم در بیاورم.

 



           
پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 18:18
حبیب الله رحمانی اشتهاردی
افسران - باز هم شهادتمــان قضــا شد ... !!!
شبی گذشت، مثل شب های پیش و پس،
و ما باز ،در خیـال پـرواز،سر به بالش پر دادیم.
آرزویمان خواب بال بود،که خواب چشمانمان را ربود.
چنان عمیق در چاه بی پایان آمال خفتیم که نه بانگ «حی علی الفلاح » اذان را شنیدیم،
نه طنین « جاهدوا فی الله » جهاد را...
و ناگاه ، به کابوس شرم از خواب پریدیم ؛وااااااای .....باز هم شهـادتمان قضــا شد ...!!
 
غرق نگاه بودند و چنان تماشایی در او محو شدند، که او چنین دیدنی در آنان پیداست ...!
 
دوباره راهیــم ... به سوی برگشتن بـه سمت خـدا ...
 
زنــــدگی، ســــراســــر آزمون است ... و شهـــادت مهـر قبــولی ...!


           
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, :: 14:49
قاسم نوراله

فرمانده!!!!!!

جای ارزشها عوض شده …دعایمان کن.

به خودم میگویم: به دلم :

بسوز …آتش بگیر…

آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده … حاجی دریاب …

یا صاحب الزمان : دلت خون است آقا … خدا صبرت بدهد … .

***

بیایید به جای اینکه برای ظهور آقا دعا کنیم کمی گناه نکنیم!!

بیایید به جای اینکه منتظر آقا بنشینیم کمی هم منتظرش بایستیم…

بیایید…

 



           
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, :: 14:47
قاسم نوراله

یه بار که به سختی تونست  خودش رو از چنگ بچه های بسیجی خلاص کنه

با چشای اشک آلود نشست و با خودش می گفت:

مهدی..

خیال نکنی کسی شده ای که این ها این قدر بهت اهمیت می دن.

تو هیچ نیستی ...تو خاک پای بسیجیاتی

همین طور می گفت و اشک می  ریحت

شادی روحش صلوات

 



           
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, :: 14:44
قاسم نوراله

 

اینهارفتندتامابمانیم...خواستم یادآوری كنم كه یادت نرودزنده بودنت رامدیونی به این جوانی كه تمام آرزوهایش رابرای من وتوزیرپاگذاشت!!!!

 



           
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:شهدا,امام, :: 14:42
قاسم نوراله

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زادو فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند که موجی

 رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
 در آن گوشه چندان غزل می سراید
 که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

 شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از آغوش دریا بر آید

شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو در یای من بودی اغوش وا کن
که میخواهد این قوی ت
نها بمیرد



           
سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:, :: 17:6
حبیب الله رحمانی اشتهاردی



           
سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:, :: 11:3
حبیب الله رحمانی اشتهاردی

این جزوه مربوط به کلاس استاد حسین پور میباشد که همراه پاسخ بمنظور استفاده همکلاسی های عزیز جهت دانلود در وبلاگ قرارداده شده

لطفا جهت دریافت کل کتاب روی دانلود کلیک کنید

جهت دریافت بخش تدریس شده روی دانلود را کلیک کنید



           
جمعه 8 آذر 1392برچسب:, :: 19:49
حبیب الله رحمانی اشتهاردی

 

تاريخچه تاسيس روابط عمومي در ايران و تاسيس دانشكده علوم ارتباطات

 

شيوه نـوين روابط عمومي در ايـران با ملي شدن صنعت نفت هـمزمان است ، سپـس وزارتخــانه ها و سازمانـهاي زيادي به منظور نشر اخـبار و ارائه عملـكرد انجـام شده و ارتباط مردمـي و تسلط برافكار عمومي و ايجاد ارتباط با رسانه هاي همگاني نياز خود را در اين زمينه احساس كرده و روابط عمومي را به شكل نخستين آن آغاز كردند.

 

نخستين روابط عمومي در ايران به طور رسـمي در مرداد ماه سال 1332 شمسي در شركت سابق نفت ايران آغاز به كار كرد واولين گردانندگان آن دكتر نطقي استاد علوم ارتباطات و شاعر ونويسنده معاصر مرحوم ابوالقاسم حالت بودند كه بعدا استاد ابوالفضل مرعشي نيز به اين جمع پيوست .

 

در بسياري از سازمانها و ادارات تا سال 1345 اداراتي به نام تبليغات و انتشارات و يا انتشارات و اطلاعات فعاليت مي كردند كه از اين تاريخ به بعد نام اين ادارات به روابط عمومي تغييركرد.در سـال 1345 مسئولان شركت ملي نفـت ايران ، موسسه مطبـوعاتي كيـهان ، دانشگاه تهران و وزارت اطلاعات و جهانگردي وقت به فكر تاسيـس يك مركز آموزش عالي براي رشته روابط عمومي افتادند .

 

اين مركز يك سال بعد افتتاح شد و بيش از صد نفر دانشجو از ميان فارغ التحصيلان دوره دبيـرستان را جهت تحصيل در دوره ليسانس روابط عمومي پذيرفت اين مركز درآغاز نام مؤسسه عالي مطبوعات و روابط عمومي را براي خود برگزيد .

 

اين مؤسسه پس ازچندي نام ( مؤسسه علوم ارتباطات اجتماعي ) را به خود گرفت و بعدها به ( دانشكده علوم ارتباطات اجتماعي ) تغييرنام داد و تا سال 1358 به فعاليت مشغول بود . درطول 13 سال فعاليت اين دانشكده نزديك به هزار نفر موفق به اخذ مدرك ليسانس روابط عمومي از آن شدند .

 



           
جمعه 8 آذر 1392برچسب:, :: 15:3
هژبرافکن

پسرم ! سخت ترين كار عالم محكوم كردن يك احمق است . خون خودت را كثيف نكن .

پسرم ! با كسي كه شكمش بيشتر از كتابهايش دوست دارد دوستي مكن .

پسرم ! دوستانت را با يك ليوان آب خوردن امتحان كن ! آب را به دوستان بده تا بنوشند ! بعد بگو تا دروغ بگويند ! اگر عين آب خوردن دروغ گفتن از آنان بپرهيز ....

هان اي پسر ! در پياده رو كه راه ميروي از كنار برو . ملت ميخواهند از كنارت رد بشوند . ..........



ادامه مطلب ...


           
جمعه 8 آذر 1392برچسب:هلالي , , :: 14:28
علي هلالي

پيدايش روابط عمومي نوين درجهان

اصطلاح روابـط عمومي به مفهوم كنوني نخستين بـار در سال1897 در سالنامه يـك مؤسسه راه آهن آمريكا مطرح شد و فعاليت آن بـه شكل كنوني اززماني آغاز شد كه مؤسسه هاي اقتصادي ودولتها افكارعمومي رادرسرنوشـت خود مؤثردانسته ودريافتند كه فقط ازطريق روابط عمومي است كه مي توان اذهان عمومي را مجذوب كرده و به فعاليت خود رونق بخشند. در سال 1964 ميلادي فاينانشنال تايمز از(روابـط عمومي) به عنوان صنعتي بـزرگ نام بـرد .

هم اكنون روابط عمومي بويژه دررشتـه هايي مانندعلوم اجتماعي و مديريـت مقام والايي كسب نموده وبـه عنوان يكي از شعب تخصصي علوم اجتماعي در دانشگاهها تدريس مي شود. هرچند روابط عمومي پيشينه اي به اندازه كل تاريخ دارد اما ابزارهايي كه در اين جهت مورد استفاده قرارگرفته شاهد تغيير وتحولاتي عميق بوده است .بخصوص بعد از جنگ جهاني اول تـوجه خاصي به روابط عمومي علمي شد ودر سالهاي بـعد از جنگ دوم جهاني به اين اهميت افزوده شد .

با نگاهي اجمالي بـه تاريخ روابط عمومي مي توان گفت :

آغازروابـط عمومي بـه شكل سيستماتيك در سالهاي 1900 به بعد شكل گرفت . مرحله اول از 1900 تا 1914 ميلادي بود ودراين سالها از يـك سو فساد ماموران مقامات دولتـي آمريكا موجب شد كه جامعه درصدد رسوايي آنها بر آيد و از سوي ديـگر سازمانها ومؤسسات تلاش مي كردند با انتشار مطـالبي در روزنامه ها اعمال واقدامات خود را در نـظرمردم بـا آب و تاب بيشتـري منعكس نمايند .

مرحله دوم به سالهاي 1918-1914 ميلادي بر مي گردد ، دراين سالها دولت آمريكا درگير مسائل جنگ جهاني اول بـود وسعي مي كرد تا مقاصدجنـگي وخواستهاي خودراتوسط روابـط عمومي مرتبط با مردم قراردهد .

مرحـله سوم دوره تـكامل روابـط عمومي در آمريكا بـه شـمارمي رود و بـه سالـهاي 1929 – 1918 برمي گردد . در ايـن سالها مؤسسات صنعتي بـراي معرفي خود بـه انتشار مطالب وسيـع ، گسـترده و دامنه داري دست زدندزيرا براي آنها در جنگ اول به اثبات رسيده بود كه ارائه مطالب درباره موضوعي خاص درصورتي كه از روي واقع بيني و بصيرت باشد افكار عمومي را تغيير داده و درجهت مثبت يا منفي سوق مي دهد .

( ليوي لي )خبرنگار اقتصاد مطبوعات آمريكا نخستين كسي بـود كه دفتر روابط عمومـي را به شيوه نوين امروزي درشهر نيويورك درسال 1906 تاسيس كرد وازهمين روبـه پـدر روابط عمومي درسراسرجهان معروف است واصول تكنيكي راكه امروزه كارشناسان روابط عمومي بـه كار مي بـرند ابداع نمود واعتماد داشت تبليغ و انتشار مطالب درباره شخص يـا سازماني در صورتي كـه با عمل صحيح تاييد و پشتيباني نشود بي فايده خواهد بود .

انجمن جهاني روابط عمومي

درسال 1955 به منظور برقراري ارتباط بين دست اندركاران وعلاقمندان روابـط عمومي درسطح جهان و بـاهدف توسعه و پيشرفت ايـن رشته و ايجاد نهادهاي بين المللي وتخصصي براي هماهنگي تـلاش ها وتبادل تجارب بين همه كارگزاران روابط عمومي درسطح جهاني واز ميـان برداشتن مشكلات و موانع آن وتلاش براي افزايش اهميت ، ضرورت وجايگاه روابط عمومي در تحقق اهداف مديران وسازمان ها،انجمن تخصصي به نام ( انجمن جهاني روابط عمومي ) بوجود آمد.

اين سازمان جهاني تاكنون بـه عنوان فراگيرترين واثرگذارتريـن سازمان حرفه اي وتخصصي روابط عمـومي درسطح جـهان شناخته مي شود و بـا فعاليت ها و اقدامات گوناگون درتوسـعه وتكامل ايـن رشته بسيار مؤثر بوده است .

تلاش هاي اين سـازمان جهاني در طول 46 سال عمر خود باعث شده است فعاليت هاي روابط عمومي از سوي مديـران به عنوان اقدامات مديريتـي حساس ، پراهميت و ضروري شناخته شده و عملـكردها درسطح كارشناسانه ترين ، مطلوب تر و نوآورانه تري انـجام گيرد.وافق هاي تازه تري پيش روي آن به نسبت ساير عرصه هاي مديريت گشوده شود.

كنگره جهاني روابط عمومي

كنـگره جهاني روابط عمومي هرسه سال يـك بار در يكي از كشورهاي جهان از سوي انجـمن جهانـي روابط عمومي، انجمن هاي قاره اي، ملي و مؤسسات روابط عمومي با شركت صدها كارشناس ، استاد و پژوهشگر روابط عمومي تشكيل مي شود.

در اين كنگره روندها وچشم اندازهاي آينده روابط عمومي ومسائل و مشكلات جهاني، قاره اي و ملي آن مورد تـوجه و تجزيه و تحليل قرار مـي گيرد و سمت و سو وافق هاي حركت روابط عمومي توصيه و ترسيم مي شود.

در حقيقت اقدامات اين كنـگره و مسابقه دوسالانه جهاني روابط عمومي مكمل يكديگر مي باشند و ازتلاشهاي توسعه بخشي روابط عمومي است‌كه ازسوي انجمن جهاني روابط عمومي دركنار ساير فعاليت هاي اين انجمن صورت مي‌گيرد .

تاكنون پانزده كنگره جهاني روابط عمومي در پنج قاره جهان برگزار شده است.



           
جمعه 8 آذر 1392برچسب:, :: 15:1
هژبرافکن

چگونه شخصیتی اصیل داشته باشیم؟


اصالت، از صفات مثبت و مطلوب فرهنگ ایرانی است. صفتی که بسیار مورد توجه افراد در انتخاب دوست و همراه است. اما معنی و مفهوم اصلی این صفت چیست؟ چه مجموعه صفاتی را باید در خود جستجو کنیم که بدانیم از شخصیتی اصیل برخورداریم؟

بسیاری از افراد داشتن یک شخصیت اصیل را به خانواده و غریزه افراد نسبت می‌دهند. شاید این تصور بخاطر معنی لغوی این واژه یا همراهی‌اش با صفت نجابت باشد؛ اما در واقع، با رعایت برخی نکات ساده و پایه، می‌توانید این صفت را در خود بسازید و حس اعتماد و احترام را نسبت به خود در دیگران برانگیزید. در ادامه این خصوصیات در قالب یک اینفوگرافی به شما دوستان عرضه شده است.


           
جمعه 8 آذر 1392برچسب:, :: 14:50
هژبرافکن

ویژگی های یک روابط عمومی موفق و کارا

توسعه رابطه هر سازمان یا نهادی با جامعه بدون شک در گرو پاسخگو بودن روابط عمومی ها و انتقال صحیح اطلاعات آنان به بیرون است.

توسعه رابطه هر سازمان یا نهادی با جامعه بدون شک در گرو پاسخگو بودن روابط عمومی ها و انتقال صحیح اطلاعات آنان به بیرون است.
به گزارش وژه نامه هفتمین کنفرانس بین المللی روابط عمومی ایران، مهدی عزیزی ها مدیر روابط عمومی بیمه دانا با تاکید بر این مطلب، انتقال داده ها از بیرون به سازمان ها و برعکس را یکی از اصلی ترین و مهم ترین وظایف روابط عمومی ها می داند و می گوید: روابط عمومی ها به عنوان واسطه و پل ارتباطی بین سازمان و مخاطبان بیرون می کوشند به بهترین وجه ممکن عملکرد سازمان خود را به طور شفاف به بیرون منعکس کرده و به نوعی پاسخگوی عملکرد خود و سازمان متبوع خویش باشند.
وی در تشریح ویژگی های یک روابط عمومی کارا و موثر می گوید: با توجه به وظایف روابط عمومی ها و نقش موثر آنان در انتقال درست و صحیح اطلاعات به جامعه، مهم ترین ویژگی یک روابط عمومی موفق در درجه اول پاسخگو بودن در قبال کارهای انجام شده و در وهله دوم اطلاع رسانی صحیح و به موقع از اقدامات صورت گرفته به بیرون از سازمان است. بنابراین در این جهت مدیران روابط عمومی نیز باید با ایجاد رابطه مناسب با مخاطبان سازمان بکوشند در هر لحظه و مکانی با انتشار دقیق اطلاعات و آمار مجموعه خود، دورنمای شفاف و روشنی از یک سازمان را به جامعه نشان دهند.
عزیزی ها همچنین معتقد است: ارتباط مدیران روابط عمومی با خارج سازمان همواره از اصلی ترین وظایف آنان به شمار می رود. از این رو برای این که یک روابط عمومی موفق باشد، باید همیشه در دسترس مخاطبان باشد و در هر زمان و مکانی از اقدامات انجام شده سازمان متبوع دفاع کند. اگر این خصلت به درستی و به موقع اجرا شود، بی شک چهره و پرستیژ سازمان در بیرون و در سطح جامعه بیش از پیش مستحکم شده و ارتقا خواهد یافت. مدیر روابط عمومی بیمه دانا افزود: روابط عمومی ها باید با برقراری رابطه دوسویه، تعاملی و هدفمند و مستمر در حوزه فعالیت خویش اقدام به انجام تازه ترین پژوهش ها در خصوص مخاطب شناسی و نیازسنجی کرده و با برنامه ریزی های سنجیده در جهت نفوذ و اقناع افکار عمومی و نهادینه کردن مشتری مداری در آن سازمان حرکت کنند.
عزیزی ها بر جایگاه ویژه اخلاق در روابط عمومی تاکید کرد و گفت: تمامی کارکنان روابط عمومی باید با رعایت ضوابط اخلاقی که شامل عمل شرافتمندانه، صداقت، احترام به مخاطبان، ایجاد هماهنگی بین منافع سازمان، گروه های اجتماعی، وفاداری به اهداف سازمان، تاکید بر مفاهیم درست، راستی در ارتباط در مقابل مخاطب صرفا در راستای تامین اهداف مورد قبول جامعه و سازمان خود تلاش کنند.

 



           
پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:روابط عمومی موفق, :: 18:51
هژبرافکن

سخنوري و روابط عمومي

سخنوري فن يا هنري است كه به وسيله آن مي‌توان شنونده را اقناع و بر منظور خويش آشنا و ترغيب كرد و اين فن كاربرد فراواني در روابط عمومي دارد.

از اين فن مي‌توان در بازديدها، سمينارها، گردهمايي‌ها‚ جلسات مختلف، ارتباطات درون سازماني و برون سازماني و ديگر موارد بهره گرفت.


پندهايي در سخنوري


1. سخنوري هنري است كه همه كس به آن نيازمند است. كساني كه با مردم سرو كار دارند تقريباً همه محتاج به سخنوري مي‌شوند. مخصوصاً ارباب علوم و فنون.

2. سخنوري به خودي خود شغل و پيشه نيست، فقط وسيله‌اي براي پيشرفت مقصود است.

3. سخنور اگر درست به شرايط سخنور عمل كند براي عامه بهترين مربي تهذيب كنندة نفوس است.

4. براي سخنور شدن هم علم سخنوري لازم است.، هم عمل و هم مشق و ورزش.

5. سخنور بايد محفوظات بسيار داشته باشد.

6. چون بسياري از اوقات سخنور بايد گفتار خود را كتباً تهيه كند، علم ادب و مشق نويسندگي لازم است.

7. سخنور بايد بر موضوعي كه در آن سخنوري مي‌كند مسلط باشد و آنچه دانستي است در آن باب بداند و از خود مطمئن باشد.

8. سخنور گذشته از احاطه بر موضوع و زيردستي در سخنوري بايد مردم را بشناسد و علم نفس داشته باشد. نكته سنج و دقايق شناس باشد. منطق و فلسفه و سياست مدن و اخلاق و تاريخ خوب بداند.

9. سخنور بايد همواره در امور و احوال مردم به مشاهده پردازد و متنبه و متذكر باشد.

10. قواعد و اصولي كه در سخنوري مي‌آموزيد بايد بلكه ذهن شما شود نه اينكه در موقع سخنوري بخواهيد آن را به ياد بياوريد و سخن خود را بر آنها منطبق سازيد.

11. نبايد تصور كرد كه سخنوري حتما به آب و تاب دادن سخن است. مواردي هست كه بايد چنين باشد اما هر قسم سخن نيكو گفتن اگر چه بسيارساده و بي پيرايه باشد . سخنوري است.

12. در سخنوري از كسي تقليد مكنيد و به طبيعت خود باشيد.

13. بهترين سخنور آنست كه در سخن گفتن قصد سخنوري نكند. يعني نيتش جلوه كردن در سخنوري نباشد و حواس خود را همه مصروف انجام وظيفه كند.

14. هر وقت سخنوري در پيش داريد، قبل از آن تن يا روح خود را خسته مكنيد.

15. وقتي كه در حضور جماعت براي سخنوري حاضرمي‌شويد، هيأت خود را درست و به قاعده بسازيد.

16. هنگام سخنوري اگر حواستان پريشان باشد، اندكي تأمل كنيد تا حواس بجا بيايد شتاب مكنيد نفس بكشيد آرام پيش برويد.

17. بدون اينكه تذلل كنيد، نسبت به شنوندگان مؤدب و متواضع باشيد چيزي مگوييد دليل بر اين كه آنان را نادان مي‌پنداريد .اصرار نداشته باشيد كه ايشان را در خبط و خطا قلم بدهيد و اثبات تقصير براي ايشان بكنيد غرور و خودپسندي منماييد.

18. در سخنوري ظرفيت شخصي بخرج مدهيد. كليات بگوييد و اگر ناچار با كسي طرف شديد در عين محكم و استوار بودن ملايم، متين و عاقل باشيد.

19. تا مي‌توانيد از خود سخن مگوييد و ادعاي راستگويي و بي‌غرضي مكنيد كاري كنيد كه از سخن و احوال شما به اين صفات در شماپي ببرند .

20. در مجالس مشاوره و محاوره سخن فراوان و مكرر مگوييد و به ديگران نيز مجال بدهيد خود را به شهوت كلام معرف كنيد.

21. فرياد مكشيد و به سرعت سخن مگوييد شمرده حرف بزنيد لحن ، صوت، اشارات، حركات و نگاه خود را مراقبت كنيد . ماشين مباشيد.

22. تا مي‌توانيد از روي نوشته سخنوري مكنيد. در سخنوري علمي، تشريفاتي و گاهي در سخنوري قضايي از روي نوشته خواندن جايز است. در سخنوري سياسي كمتر و در سخنوري منبري هيچ وقت جايز نيست.

23. در هر حال از شنوندگان نگاه بر مداريد و به همه طرف متوجه باشيد . تنها به يك سو منگريد گوينده و شنونده بايد به هم مربوط باشند مثل اينكه با هم صحبت مي‌كنند.

24. سخنوري آن است كه سخن، تعليم دهنده، دلپسند و مهيج باشد. هم مغز را راضي كند، هم گوش را خوش آيد و هم دل را ببرد.

25. سخنور بايد معاني لطيف پسنديده را به ترتيبت صحيح در لفظ و عبارت فصيح ، ساده، روان و خوش آهنگ در آورد.

26. از عبارات دراز و عالمانه و فضل فروشي بپرهيزد.

27. معاني فراواني خوب است اما از سخن‌هاي سست و نابجا و بيهوده بايد پرهيز كرد چنانكه در زراعت علف هرزه و زوايد را بايد بر انداخت.

28. بلندي سخن از بزرگي روح بر مي‌آيد. استحكام سخن از متانت خلق، دلپذيري سخن از طبيعي بودن، مهيج و مؤثر بودن سخن از دل است . رنگ و روغن سخن از قوت تخيل گوينده و درستي سخن از مطالعه بسيار.

29. سخن، طبيعي بايد گفت و متناسب و موزون بايد حرف زد.

30. سخنوري كه افكار و معاني بديع ندارد، به آرايش لفظ و عبارت مي‌پردازد.

31. سخن بايد از جهت معني و لفظ و لحن و اشارات با مقتضاي زمان و مكان و احوال اشخاص موافق باشد و همچنين با موضوع تناسب داشته باشد.

32. مواضع حاضر و آماده اشعار و امثال مبتذل و عبارات معروف رابه كار بردن ( جز در مواردي كه خيلي بجا، مناسب، پخته و احوال مستعد باشد آنهم غالباً به اشاره) ركيك است و بي‌مزه مانند غذاي سردي كه دوباره گرم كنند و بخورند يا لباس كهنه‌اي كه زيرو روي كنند و بپوشند مخصوصاً از وصله ناهمرنگ بايد پرهيز كرد.

33. زبان بازي و لفاظي كردن در سخنوري چنان است كه طبیب بر بالين بيمار بجاي معالجه ادبيات ببافد و وكيل در محضر قاضي بجاي دفاع از جان و مال موكل شاعري كند.

34. تا مي‌‌توانيد قوه تفهيم خود را افزايش دهيد و مطلب را روشن ادا كنيد.

35. اگر مي‌خواهيد در اقناع به درستي پيشرفت كنيد. بكوشيد كه استدلال خود را با آنچه شنوندگان شما به تجربه دريافتند‌اند و به آن معتقدند موافقت دهيد تا مجهول را قياس به معلوم كنند. معرفت نفس در اين امر دستياري به سزا تواند بود.

36. دلايل را جمع كردن و فراوان و دنبال يكديگر آوردن و شواهد، امثال، قضايا و مواد بسيار ضميمه كردن اگر به قدر حاجت و از روي سليقه و ترتيب و مطابق فهم و ذوق شنوندگان باشد، موجب اقناع تأثير كلام است.

37. دلنشين شدن سخن آنست كه گفتار با آنچه شنوندگان به آن دلبستگي دارند متناسب باشد. اموري كه مردم به آن دلبستگي دارند ثروت است و شهرت، نام نيك و شرافت، تمتعات و لذايذ، امور ذوقي و عواطف و مانند آنها.

38. سخن كه موافق ذوق و سليقه عقيده شنونده باشد براي او دلنشين است.

39. سخن گفتن از جاندار و جنبنده دلنشين‌تر از گفت وگو از چيزهاي بي‌‌جان و بي‌حركت است.

40. نقل وقايع و قضايايي كه متضمن كوشش و كشمكش با عناصر طبيعي يا با مخالفين انساني باشد، دلنشين است.

41. از محسوسات و امور نزديك به فهم سخن گفتن، براي عامه دلنشين‌تر است تا گفت و گو از معقولات و مجردات.

42. استان سرايي و مثل‌آوردن از موجبات دلنشيني سخن است.

43. رافت و مخصوصاً دست انداختن مخالفين و كساني كه مردم آنان را دوست ندارند، دلنشين است.

44. سخن هر چه متنوع ترباشد، دلنشين‌تر است.

45. فكر ( آنچه در شعر مضمون مي‌‌گويند) اگر با شهامت ، از روي بلندي طبع، پر معني، دقيق و نازك و شديدالتأثير باشد، هم دلنشين است و هم تهييج و ترغيب مي‌كند.

46. تهييج و ترغيب دست مي‌‌دهدهرگاه عدالت خواهي، شرافت، جوانمردي يا خودپسندي و هم چشمي، حسن رقابت و طبع تقليد مردم را تحريك كند.  

47. هر چه احوال رابيشتر و بهتر مجسم كنيد، ( مانند شاعران و نقاشان) ترغيب و تهييج بهتر صورت مي‌گيرد و سخن بيشتر تأثير مي‌كند.

48. در موقع تهييج و تحريك عواطف، تصنيع كردن و مخصوصاً صنايع لفظي به كار بردن بسيار بي‌جاست. آيا كسي كه دردمنداست، در ناله خود ترصيح و تجنيس به كار مي‌برد؟ يا مادري كه بر فرزند خود زاري مي‌كند سجع و قافيه مي‌بافد؟

49. در سخن گفتن، حرارت دروغي بسيار خنك مي‌شود.

50. تحريك عواطف در جمعيت فراوان، آسانتراست تا در جماعت اندك چنانكه در يك فرد بسيار دشوارتر است تا در يك گروه.

51. سخنور بايد نيك نفس، خيرخواه و خوش نيت باشد. عواطف نيكو داشته باشد. به هر نيكي عاشق و از هر بدي بيزار باشد.

52. سخنور بايد با شرافت، امين، بزرگوار، راستگو، صميمي و متخلق به فضايل باشد.

53. سخنور بايد از طبيب مجتا‌ط‌تر، دلسوزتر و با وجدان تر باشد. چون طبيت تن مردم را در ديست دارد و سخنور روح را.

54. سخنوربايد فكور، خردمند و با ذوق و سليقه باشد.

55. سخنور بايد دلير و با شهامت و خونسرد باشد و خود را نبازد. عصبانيت به خود راه ندهد. خود داري داشته باشد . حاضرالذهن و حاضر جواب باشد.

56. سخنوري اگر با حسن نيت و خردمندي باشد، براي جامعه سودمند ترين كارهاست اما اگر براي اغراض نفساني و نيت بد به كار برده شود، مضرترين چيزهاست و همچنانكه سخنور خوب ارجمندترين مردم است سخنور بد پست ترين اشخاص است و از اين رو حقيقت آن داستان دانسته مي‌شود كه حكيم گفت: زبان هم شريف‌ترين و هم خبيث ترين اعضاي انسان است.

57. سخنور بايد بي‌غرض باشد و از سخنوري جز اداي وظيفه، منظوري نداشته باشد.

58. بهترين حسن خاتمه براي اين كتاب شعر خواجه حافظ است كه خود يكي از بزرگترين سخنوران جهانست و مي‌فرمايد:

در بساط نكته دانان خودفروشي شرط نيست
يا سخن دانسته گوي مرد عاقل يا خموش



           
پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 18:46
هژبرافکن

براى جلوگیرى از هول شدن، کم‏ جرأتى، تپق زدن هنگام حرف زدن و دست و پاى خود را در مقابل جمع گم کردن، چه باید کرد


پیوند همیشگی پاسخ در این باره باید گفت این مسأله‏اى که شما مطرح کردید، گرچه آزاردهنده و گاهى اوقات مشکل‏ آفرین است، اما قابل حل است و شما میتوانید به راحتى بر این مشکل غلبه پیدا کنید، منتها براى حل آن؛ اول باید عوامل آن را بشناسید بعد با پشتکار، جدیت و حوصله به تدریج آنها را برطرف کنید.
به نظر مى‏آید این مشکل ناشى از اضطراب اجتماعى است؛ یعنى، شما علیرغم این که توانایهایى دارید اما در اجتماع و در حضور دیگران جرأت ارائه آنها را ندارید و معمولاً به قول خودتان هول می شود.
براى روشن‏تر شدن مطلب کمى بیشتر در مورد اضطراب توضیح می ‏دهیم.
اضطراب در واقع جزء ساختار شخصیت انسان است و اگر در حد اعتدال‏ آمیز باشد نه تنها هیچ مشکلى براى انسان ایجاد نمى‏کند بلکه بسیارى از خطرات را نیز دفع مى‏کند و موجب انجام کارها در زمان خودش مى‏شود مثلاً این اضطراب است که باعث می شود ما براى درمان به پزشک مراجعه کنیم. این اضطراب است که باعث می ‏شود راننده با دقت رانندگى کند یا کتابى را که ما از کتابخانه به امانت گرفته‏ایم به موقع آن را برگردانیم یا خودمان را براى امتحانى که در پیش داریم آماده کنیم. اگر اضطراب جزء ساختار شخصیت انسان نبود مشکلات جدى و خطرناکى، زندگى وى را تهدید می کرد پس اضطراب اعتدال‏ آمیز موجب استمرار و دوام زندگى انسان می ‏شود.
اما گاهى اوقات به هر دلیلى ممکن است سطح اضطراب افزایش پیدا کند و از حد اعتدال خارج شود. در این صورت نه تنها اضطراب مفید نیست بلکه موجب اختلال در عملکرد و فعالیت‏هاى انسان می شود. از جمله این اضطراب‏ها که جنبه مرضى دارد، اضطراب اجتماعى است که نتیجه آن کم‏رویى است و موجب می شود انسان نتواند در حضور جمع و در برخورد با افراد جدید کار خودش را درست انجام دهد و یا ارتباط مناسب با دیگران برقرار کند.
منشأ این اضطراب عدم یادگیرى مهارت‏هاى اجتماعى است. یکى از جنبه‏ ها و ابعاد وجودى انسان که باید از همان اوایل کودکى مورد توجه خانواده و مدرسه قرار گیرد تا رشد کند بعد اجتماعى‏است و اگر این رشد خوب تحقق پیدا نکند در نوجوانى و جوانى فرد دچار اضطراب اجتماعى مى‏شود و با مشکلاتى مواجه مى‏گردد. گاهى اوقات اعضاء خانواده به دلایل گوناگونى از این امر غفلت می کنند یا این که کودک افراد تأثیرگذار را از دست می دهد یا به خاطر شلوغى خانواده بعضى از برنامه ‏ریزى‏ هاى تربیتى مورد کم‏توجهى قرار مى‏گیرد، یا این که خود والدین نیز دچار این مشکل هستند و کم‏کم به فرزندان آنها نیز سرایت مى‏ کند و آنها نیز دچار این مشکل مى‏ شوند. ولى خوشبختانه انسان تا پایان عمر مى‏ تواند در مؤلفه‏ هاى شخصیتى خود تغییر ایجاد کند رفتار خود را اصلاح کند یا رفتارهاى مطلوبى را که یاد نگرفته است یاد بگیرید.
یکى از رفتارهایى که انسان باید یاد بگیرد، مهارت‏هاى ارتباطى است؛ یعنى، نحوه ارتباط مناسب با دیگران، صحبت کردن در جمع، توانایى در بیان خواسته‏هاى خود. اگر به هر دلیلى این یادگیرى در زمان کودکى محقق نشد، در نوجوانى و جوانى و حتى بزرگسالى مى‏ توان جبران کرد؛ یعنى، مثل رانندگى که اگر انسان در نوجوانى امکان یادگیرى آن برایش فراهم نبود در جوانى و بزرگسالى نیز مى‏ توان یاد گرفت، بنابراین هیچ جاى نگرانى نیست.
براى یادگیرى روابط اجتماعى توجه و عمل به راه‏کارهاى زیر مناسب است:
1. اجتناب از زندگى فردى و حضور پیدا کردن در جمع.
2. پیش‏قدم شدن در سلام و احوال‏پرسى کردن.
3. به عهده گرفتن مسؤولیت در خانه، کلاس و محل کار و...
4. یادداشت کردن اصطلاحات متعارفى که در برخورد با دیگران باید به کار برد و تمرین کردن آن در روابط با دیگران.
5. اجتناب از منفى ‏بافى و شکسته‏ نفسى.
6. یادآورى کردن جنبه‏ هاى مثبت و نقاط قوت خود (یعنى انسان به خودش تلقین کند که داراى توانایى‏ هایى است. مثلاً همین که در دانشگاه قبول شده این جنبه مثبت و حاکى از توانمندى اوست).
7. شرکت در گردش‏هاى دسته‏ جمعى و مسؤولیتى را در جمع به عهده گرفتن.
8. ایجاد ارتباط و دوستى با افراد خوش‏ مشرب و با نشاط.
9. موارد فوق را خیلى باید تمرین کنید و خیلى زود و با عجله و شتاب‏زده نخواهید به نتیجه برسد بلکه به تدریج و با حوصله کار را دنبال کنید حتماً موفق خواهید شد.
10. به خود تلقین کنید که مى‏توانم فلان کار را انجام دهم و با تلقین به خود آرامش بدهید.
11. در همه کارها به خداوند قادر متعال و غنى مطلق توکل کنید زیرا از آثار روانى توکل ایجاد اعتماد و اطمینان به تکیه‏گاهى محکم در فراز و نشیب‏هاى زندگى، عزت نفس، خودپنداره مثبت و بالاخره افزایش اعتماد به نفس است.
چنانچه قرآن کریم مى‏فرماید: A}«مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»{A؛V}طلاق (65)، آیه 3.{V و A}«وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلاً»{A؛V}احزاب (33)، آیه 3.{V.



           
دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, :: 15:20
خانم ذویداوی

چهار دانشجو که به خودشون اعتماد کامل داشتن یه هفته قبل از امتحان پایان ترم 

به مسافرت میرن....



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, :: 12:14
خانم رزمجویی

چوپاني هر روز گوسفندانش را به صحرا مي برد . عادت داشت تا در يك مكان معين زير يك درخت بنيشيند و گله را براي چرا در اطراف آنجا نگه دارد . زير درخت سه قطعه ......

 



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 4 آذر 1392برچسب: نويسنده : علي هلالي, :: 9:49
علي هلالي

کاش می شد :بچگی را زنده کرد!کودکی شد‍‍ ...کودکانه گریه کرد!

شهرقهر قهر تا قیامت  راسرود!آن قیامت که دمی بیشتر نبود!

فاصله با کودکی هامون چه کرد ؟!کاش می شد بچگانه خنده کرد... ؟!



           
یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:, :: 14:8
خانم رزمجویی

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روابط عمومی پاییز 91 عسلویه و آدرس public-relations91.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 37223
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1

t"